محل تبلیغات شما



بسم الله الرحمن الرحيم الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و عقلي مغلوب و هوايي غالب و طاعتي قليل و معصيتي كثير و لساني مقر بالذنوب فكيف حيلتي يا ستار العيوب و يا علام الغيوب و يا كاشف الكروب اغفرذنوبي كلها بحرمته محمد و آل محمد يا غفار يا غفار يا غفار برحمتك يا ارحم الراحمين . با سلام و درود بيكران برامام امت و امت شهيدپرور و ايثارگر و با آرزوي طول عمر امام امت حداقل تا ظهور امام زمان (عج) و پيروزي اسلام بركفر جهاني اميد كه خدا توفيقمان دهد تا كارهايمان در راه
بسم الله الرحمن الرحیم و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون اشهد الااله الا لله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علی ولی الله. السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یا صاحب امان، سلام بر امام امت که ما را به مقام والای شهادت آشنا کرد و سلام بر مادران داغدیده و سلام بر پدر و مادر عزیزم، پدر و مادرم از شما طلب عفو و بخشش می کنم زیرا شما برایم زحمات زیادی کشیدید و من نتوانستم کوچکترین حقی که برگردنم بود ادا کنم شما را
شهید علیرضا بادرام در سال 1351 در شهر تهران در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . شهید از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود و اخلاق نیکو داشت پس از دوران تحصیلات ابتدایی، قدم به مدرسه راهنمائی نهاد و با موفقیت تمام می کند. سپس به دبیرستان رفته ودر کلاس معارف اسلامی شرکت کرد.در حمله سنگین و ناجوانمردانه دشمن در سال 67 در منطقه عملیاتی شلمچه تاریخ 04/03/67 ضمن نبردی دلاورانه و پس از حماسه ها علیرضا به فیض شهادت نائل و پیکر مطهرش در منطقه شلمچه به جا می ماند.
شهید سرباز وظیفه مظفر یکی از لاله های خونین گار انقلاب و جنگ تحمیلی فرزند محمدحسین در تاریخ 14/09/39 در خانواده ای متدین و معتقد و از نظر مادی در سطح متوسط در شهر یزد به دنیا آمد . شهید مظفر که درتاریخ 19/12/1359 به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید ، درلشگر21حمزه سیدالشهدا(ع)مشغول خدمت گردید . آموزشهایی را در رسته پیاده طی نموده و به جبهه های حق علیه باطل در منطقه جنوب کشور اعزام گردید. این سرباز فداکار اسلام به مانند یاران سرور شهیدان حضرت اباعبدالله
پس از عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواهان و خواستارم. اگر از احوالات اینجانب برادر خود عباس دهقان را خواسته باشی نعمت برقرار است.باری حسن جان الان که می خواهم این نامه را بنویسم ساعت 03:10:30 بعداز ظهر روز چهار شنبه 11/03/62 است و حال من خیلی (خوب) است و به دعا گویی شما مشغول هستم و البته . نشسته ام و سرگروهبان هم دارد درس می دهد. کلاشینکوف و یوزی است و در ضمن ما باید مثل بچه مدرسه مشق بنوسیم.
1- شهید احمد دهقانی در اوج گیری انقلاب اسلامی 19 ساله بود وفعالیت چشمگیری درزمینه های مختلف داشت ودوش به دوش ملت ایران برعلیه رژیم پهلوی مبارزه می کرد وبعد ازانقلاب به خدمت سربازی اعزام گردیدودرحین خدمت بعد ازتصرف لانه جاسوسی آمریکا به خلیج فارس اعزام شد تا برای توطئه های احتمالی آمریکا آمادگی داشته باشد وپس از دو ما به منطقه خوزستان ماموریت یافت وپس از یک هفته درمبارزه باان بعثی در منطقه اهواز به شهادت رسید.
شهيد محمد علي ديبازر در سال 1345 در شهرستان كرج در يك خانواده اي كشاورز ديده به اين جهان گشود وي بعد از گذراندن دوران كودكي خود در دامن پر مهر ومحبت خانواده ، بعد ازاين كه به سن 7سالگي رسيد براي آموختن كسب و دانش وارد مدرسه شد و تحصيلات خود را تا كلاس پنجم ابتدايي به پايان رساند و بعد به دليل برخي از مشكلات خانوادگي نتوانست ادامه تحصيل دهد و ترك تحصيل نمود و به همراه پدر خود به كار كشاورزي پرداخت تا از اين طريق توانسته باشد امرار معاش بكند او نيز در زمان
شهید محمدرضا زحمتکش جنگ وشعله های خانمانسوز را از دور ونزدیک مشاهده می کرد و تاب نبودن در جبهه را نمی آورد. لذا با شوق مفرطی که در وجودش بود نام نویسی کرد. ولی با مخالفت پدر ومادرش بعلت شروع کلاس های درس قرار گرفت ولی او که گویی خبر داشت امر مقدسی بعهده وی محمول شده است مجدداً پافشاری کرد وآنقدر اصرار ورزید که سرانجام با اعزام وی موافقت شد وچه زیبا بود لحظه ای که باشنیدن موافقت اعزامش به میدان مبارزه حق برعلیه باطل پیشانی عبودیت برخاک سایئد وخدایش را سجده
خاطره 1: این شهید بزرگوارهیچ وقت بدون وضو نمی خوابید و به بچه هایش درصورتی شیر می داد که باوضو باشد او همواره آرزوی شهادت داشت ودرجواب افرادی که می گفتند یک زن نمی تواند شهید شود می گفت:من عاقبت به آرزوی دیرینه خودم یعنی شهادت می رسم وعاقبت هم طعم شیرین آن را چشید. خاطره 2: زمانی که جواهر در سنندج زندگی می کرد افراد حزب کومله مردم را اذیت می کردند. این شهید بزرگوار هم بارها و بارها مورد کتک و ضرب و شتم آنها قرار گرفت.
. تا اینکه علاقه مند به رفتن جبهه شده بود و بعضی ها به او می گفتند جبهه نرو امکان دارد طوری(اتفاقی بیفتد) بشوی.اما او به حرف اطرافیان گوش نمی داد.البته از اطرافیان ،همسایه و دوستان بود. او در جواب آنها می گفت ، در جبهه به این عظمت و این همه جمعیت، روزی ده الی هشت نفر شهید می شوند ولی در شهر، روزی چندین نفر بر اثر حوادث جان خود را از دست می دهند. هرچه تقدیر باشد همان خواهد بود. بالاخره تصمیم خود را گرفت و پس از ثبت نام در بسیج مستضعفین و بسیج دانش آموزی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترفند و آموزش دنیای دیجیتال